معنی شعرهای فارسی پنجم ابتدایی کل کتاب

معنی و مفهوم درس ستایش فارسی پنجم
ای همه هستی ز تو پیدا شده خاک ضعیف از تو توانا شده
ای خدایی که تمام هستی و جهان به خاطر وجود تو آفریده و آشکار شده است و انسان به خاطر وجود تو توانا و قدرتمند گشته است.
از پیِ توست این همه امّید و بیم هم تو ببخشای و ببخش ای کریم
این همه امید و آرزو و این همه ترس و بیم به خاطر توست. ای خدای بخشنده، هم گناهان ما را ببخشا هم چیزهای خوب را به ما عطا کن. )ببخش(.
چارهی ما ساز که بییاوریم گر تو برانی، به که روی آوریم؟
خدایا چاره ساز و مشکل گشای کار ما باش که ما به جز تو یاوری نداریم. اگر تو به ما توجّه نکنی پس ما با چه کسی رازهایمان و دردهایمان را بگوییم؟ )به چه کسی پناه بیاوریم؟(
جز درِ تو، قبله نخواهیم ساخت گر ننوازی تو، که خواهد نواخت؟
به جز تو کسی را ستایش نمیکنیم و حاجتمان را فقط از تو میخواهیم. اگر تو ما را مورد لطف قرار ندهی هیچکس نمیتواند به ما مهربانی و لطف کند.
یار شو، ای مونِسِ غمخوارگان چاره کن ای چارهی بیچارگان
ای همدم و یار همهی غمخوارها و مشکلدارها، یار و همدم ما باش و ای چارهساز دردهای بیچارگان، مشکلات ما را رفع کن .
توضیح درس تماشاخانه فارسی پنجم
مثلاً کوههای سر به فلک کشیده را با درّههای عمیق، گل را با خار، زنبور عسل را با خرمگس، بهار را با زمستان مقایسه کنیم.
مثلاً کوههای بسیار بلند را با درّههای عمیق، گل را با خار، زنبور عسل را با خرمگس و بهار را با زمستان مقایسه کنیم.
عالَم تماشاخانهی شگفتیهای آفرینش است.
دنیا محلّ تماشا کردن شگفتیها و عجایب آفرینش است.
این جهان، دفتری است که خدای مهربان، به پاکی و زیبایی در آن نگاشته و مینگارد.
این دنیا، مانند دفتری است که خدای مهربان به پاکی و زیبایی تمام در آن نقاّشی کرده است و نقّاشی میکند.
معنی و مفهوم درس رقص باد، خنده ی گل فارسی پنجم
باد سرد، آرام بر صحرا گذشت سبزهزاران، رفته رفته، زرد گشت باد سردی آرام آرام در صحرا وزید و کمکم سبزهها و چمنزارها زرد شد .
تک درخت نارون، شد رنگرنگ زرد شد آن چتر شاداب و قشنگ برگهای تک درخت نارون، رنگارنگ شد و آن برگهای چترمانند شاداب و زیبایش، زرد شد .
برگ برگ گل به رقصِ باد ریخت رشتههای بیدبُن از هم گسیخت با وزش باد، برگهای گل یکی یکی بر زمین ریخت و رشتههای درخت بید از هم جدا شد .
چشمه کم کم خشک شد، بیآب شد باغ و بُستان، ناگهان در خواب شد کم کم چشمه خشک و بیآب شد و ناگهان تمام باغها و بستانها به خواب زمستانی رفتند.
کرد دهقان، دانهها در زیر خاک کرد کوته، شاخهی پیچانِ تاک کشاورز دانهها را در زیرخاک کاشت و شاخههای بلند پیچدرپیچ درخت انگور را کوتاه کرد .
فصل پاییز و زمستان میرود بار دیگر، چون بهاران میشود فصل پاییز و زمستان سپری میشود و یکبار دیگر، وقتیکه فصل بهار میآید…..
از زمین خشک، میروید گیاه چشمه میجوشد، آب میافتد به راه از زمین خشک گیاه میروید و چشمهها میجوشند و آب آنها روان میشود .
برگ نو آرَد، درخت نارون سبز گردد، شاخساران کهن درخت نارون دوباره برگ تازه میرویاند و شاخههای بزرگ قدیمی سبز میشوند.
گل بخندد، بر سرِ گلبوتهها پُر کند بوی خوش گل، باغ را بر سر بوتههای گل، غنچهای شکوفا میشود و بوی خوش این گل، باغ را پر میکند .
بازمیآید پرستو، نغمهخوان باز میسازد در اینجا آشیان دوباره پرستو آوازخوان و شاد میآید و در این باغ لانه میسازد.
درس دوم فضل خدا فارسی پنجم
شعر «فضلِ خدا» سرودهی سعدی است .داستان «راز گل سرخ» از کتاب «زیباترین قصّهها» اثر مهدی مراد حاصل انتخابشده است.
فضلِ خدای را، که تواند شمار کرد؟ یا کیست آنکه شکر یکی از هزار کرد؟
چه کسی میتواند لطف و بخشش خدا را بشمارد یا چه کسی است که شکر یکی از هزاران نعمت خدا را بهجای آورد. )هیچکس قادر به شمارش فضل و نعمت خدا نیست(.
بحر آفرید و بر و درختان و آدمی خورشید و ماه و انجم و لیل و نهار کرد خداوند، دریا،
خشکی، درختان، انسان، خورشید، ماه، ستارگان، شب و روز را آفرید.
اجزای خاک ُمُرده، به تأثیر آفتاب بُستانِ میوه و چمن و لالهزار کرد
خداوند اجزای خاک بیجان را به کمک و تأثیر نور آفتاب به باغ میوه و چمنزار و لالهزار تبدیل نمود.
ابر، آب داد بیخ درختاِنِ مُرده را شاخ برهنه، پیرهن نوبهار کرد
ابر به خواست خدا ریشهی درختان خشک و بیجان را آب داد و بهار و سبزه را در شاخهی خشکوخالی درختان قرارداد. )بهار آمد(.
توحید گوی او، نه بنیآدماند و بَس هر بلبلی که زمزمه بر شاخسار کرد
ستایشکنندهی خدا فقط انسانها نیستند بلکه هر پرنده )آفریدهای( که روی شاخههای بزرگ زمزمه میکند ،ستایشکنندهی خدا است.
حکایت درخت گردکان فارسی پنجم
پیش خودش گفت: «درخت گردکان به این بلندی، درخت خربزه اللهاکبر! من که از کار خدا هیچ سر درنمیآورم.» با خودش گفت: «درخت گردویی به این بلندی با میوهای به این کوچکی و بوتهی خربزهای به آن کوچکی با میوه-ای به آن بزرگی، اللهاکبر! چه قدر شگفتانگیز! من که اصلاً از کار خدا سر درنمیآورم.»
درس سوم رازی و ساخت بیمارستان فارسی پنجم
درس «رازی و ساخت بیمارستان» با تدوین «محمد میر کیانی» و با تلفیق از کتاب «زکریای رازی» نوشتهشده است.
شعر «خرد رهنمای و خرد دلگشای» سرودهی «فردوسی» است.
بعضی در دل خندیدند و با خود گفتند: «نکند طبیب بزرگ ما، هوس خوردن کباب کرده است.»
برخی باحالتی خاص به او خندیدند و او را مسخره کردند و با خود گفتند: «شاید پزشک بزرگ و مشهور ما، آرزوی خوردن کباب کرده است.» خرد رهنمای و خرد دلگشای
به نام خداوند جان و خرد گزین برتر اندیشه برنگذرد
به نام آفریدگار جان و اندیشه آغاز میکنم که اندیشهای برتر و بهتر از این )شروع هر کاری بانام خدا( از ذهن انسان نمیگذرد .
خرد رهنمای و خرد دلگشای خرد، دست گیرد به هر دو سرای عقل، راهنما و دلگشا و کمککنندهی انسان در هر دوجهان است.
به دانش گرای و بدو شو بلند چو خواهی که از بد نیابی گزند به علم و دانش روی بیاور و با آن رشد کن اگر میخواهی که از بدیها آسیب نبینی.
ز نادان، بنالد دلسنگ و کوه ازیرا ندارد بَرِ کس، شکوه دل و جان سنگ و کوه نیز از نادان مینالد زیرا در نزد هیچکس بزرگی و شکوه ندارد.
توانا بود، هر که دانا بُوَد ز دانش دل پیر، بُرنا بود
هرکس که دانا و عاقل باشد، توانا و قدرتمند است و از دانش و دانایی حتّی دل انسان پیر نیز جوان میماند. چهارم
ادبیات درس «بازرگان و پسران» از باب دوم کتاب کلیلهودمنه بازنویسی شده است. باب دوم کلیلهودمنه ،«شیر و گاو» نام دارد. |
معنی ومفهوم درس بازرگان وپسران فارسی پنجم
از حوادث روزگار بسیار چیزها آموخته بود.
از اتفاقات و حوادث زمانه خیلی چیزها یاد گرفته بود. )باتجربه شده بود(.
اندوختن مال از راه پسندیده و تلاش برای مراقبت از آن.
جمعکردن و ذخیره کردن ثروت و دارایی از راه درست و پسندیده و سعی و تلاش برای نگهداری و مراقبت از آن.
هر که در این چند خصلت، کاهلی بورزد، به مقصد نرسد.
هر کس که در این چند ویژگی، تنبلی کند، به مقصد، سرانجام و هدف خود نمیرسد.
اگر مالی به دست آوَرَد و در نگهداری آن غفلت ورزد، زود تهیدست شود.
اگر ثروت و پولی بددست بیاورد و در حفظ و نگهداری آن کوتاهی کند، زود فقیر میشود.
هر که در اندوختن مال دنیا فقط برای خود تلاش کند، در ردیف چارپایان است.
هرکس در ذخیره کردن مال دنیا فقط برای خودش تلاش کند، مثل حیوانات و چارپایان است.
فروغ آتش را هر چه تلاش کنند کم شود ،بازهم شعلهورتر میگردد.
روشنایی و پرتو آتش را هر چه قدر هم تلاش کنند که کم شود، دوباره روشنتر و شعلهورتر میشود.
دانه هنگامیکه در پردهی خاک نهان است، هیچکس در پروردن آن تلاش نکند چون سر از خاک برآوَرد و روی زمین را آراست. معلوم گردد که چیست، در آن حال، بیشک آن را بپرورند و از آن بهره گیرند.
هنگامیکه دانه در زیرخاک پنهان است، هیچکس در پرورش و رشد دادن آن تلاش نمیکند. وقتیکه سر از خاک بیرون آورد و روی زمین را زیبا کرد، معلوم میشود که چیست. در آن حالت، بدون شک آن را پرورش می-دهند و از آن استفاده میکنند.
موش، اگرچه با مردم همخانه است، چون موذی است، او را از خانه بیرون اندازند و در هلاک آن کوشند.
اگرچه موش با مردم دریک خانه است و در یکجا هستند، امّا چون موذی و آزار رساننده است او را از خانه بیرون میاندازند و در نابودی آن میکوشند.
ادبیات متن درس «چنار و کدوبُن» از ناصر خسرو است . نویسندهی «گلدان خالی»، «دِمی» نام دارد و مترجم آن «نورا حقپرست» است. حکایت «زیرکی» از کتاب «جوامع الحکایات» اثر «محمد عوفی» انتخاب و بازنویسی شده است. |
معنی و مفهوم درس چنار و کدوبُن
پرسید از آن چنار که «تو، چندسالهای؟» گفتا: «دویست باشد و اکنون زیادتی است»
بوتهی کدو از درخت چنار پرسید که تو چندساله هستی؟ چنار پاسخ داد دویست سال دارم و اکنون این، عمر زیادی است.
خندید ازو کدو، که «من از تو، به بیست روز برتر شدم، بگو تو که این کاهلی ز چیست؟»
بوتهی کدو به او خندید و گفت که «من باگذشت بیست روز از جوانه زدن و رشد از تو برتر و بلندتر شدم جواب بده که علت این تنبلی چیست؟»
او را چنار گفت: که «امروز، ای کدو با تو مرا هنوز، نه هنگام داوری است چنار به او گفت که «ای کدو اکنون، هنوز زمان داوری میان من و تو نیست.»
فردا که بر من و تو، وزَد باد مهرگان آنگه شود پدید، که نامرد و مَرد کیست»
فردا که باد پاییزی بر من و تو بوزد، در آن هنگام آشکار میشود که مرد و نامرد چه کسی است؟
حکایت زیرکی فارسی پنجم
.jpg?w=250)
بعد از مدّتی بیامد و زر طلبید، بازنیافت و با هرکس که گفت، هیچکس درمان ندانست.
بعد از مدّتی آمد و طلایش را جستوجو کرد امّا پیدا نکرد و با هرکس که دربارهی آن سخن میگفت هیچکس راه چاره و درمان آن را نمیدانست.
حاکم ازجملهی طبیبان شهر بپرسید: حاکم از همهی پزشکان شهر پرسید.
حاکم کس فرستاد و آن مرد را طلبید و به نرمی و درشتی زر را بِستَد و به صاحب زر، باز داد.
حاکم کسی را فرستاد و آن مرد را به نزد خود طلبید )خواست( و بهآرامی و تندی )آرامش و خشونت( طلا را پس گرفت و به صاحب آن بازگرداند.
معنی و مفهوم درس سرود مّلّی
سر زد از افق، مهر خاوران / فروغ دیدهی حق باوران / بهمن، فّرّ ایمان ماست. پیامت ای امام / استقلال، آزادی ،نقش جان ماست.
خورشید مشرق زمین، آرام آرام از کرانهی آسمان آشکار شد و این طلوع خورشید، روشنیبخش چشمهای انسان-های خداباور و فهیم است .
ماه بهمن مثل ماه رمضان، ماه شکوه و بزرگی و ایمان و اعتقاد ماست. ای امام، پیام تو که همان «استقلال، آزادی
…» در جان ما نقش بسته است و ما حاضریم برایش جان دهیم.
شهیدان، پیچیده در گوش زمان فریادتان / پاینده، مانی و جاودان / جمهوری اسلامی ایران .
ای شهیدان، فریاد شما در گوش زمان پیچیده است و آن این است: ای جمهوری اسلامی ایران همیشه پایدار و جاودان بمانی .
ای ایران، ای مرز پرگهر ای خاکت سرچشمهی هنر
ای ایران، ای مرز گرانقیمت، باارزش و پرگُهر. ای کشوری که خاکت سرچشمه و منشأ هنر و فضیلت است .
دور از تو اندیشهای بدان پایندهمانی و جاودان اندیشه و فکر بدان و دشمنان از تو دور باد و همیشه پایدار و جاودان بمانی .
ای دشمن، ار تو سنگ خارهای، من آهنم جان من فدای خاکِ پاک میهنم
ای دشمن، اگر تو مثل سنگ خاره، محکم و سخت هستی، من هم مثل آهن، محکم هستم. جان من فدای خاک پاک و باارزش میهنم باد .
مِهر تو چون، شد پیشهام دور از تو نیست، اندیشهام
وقتی که مهر و محبّت به تو، کار و شغل من شد، و فکر و اندیشهای من از تو دور و جدا نیست. )من همیشه به تو فکر میکنم(.
در راه تو، کی ارزشی دارد این جانِ ما؟ پاینده باد، خاک ایران ما
ای ایران، این جان ما در راه تو و برای تو ارزشی ندارد، امیدوارم این خاک ایران ما همیشه پاینده و استوار و جاودان باشد. )بماند
سنگِ کوهت درّ و گوهر است خاکِ دشتت بهتر از زر است
سنگ کوههای تو مانند مروارید و گوهر، باارزش است و خاک دشتهایت از طلا بهتر و باارزشتر است .
مهرت از دل، کی برون کنم؟ برگ و، بیمهر تو چون کنم؟
هیچگاه نمیتوانم مهر و محبّت تو را از دل بیرون کنم. بگو، بدون مهر و محّبّت تو چگونه روزگار بگذرانم؟
تا گردش جهان و دور آسمان بپاست نور ایزدی همیشه رهنمای ماست
تا زمانی که دنیا وجود دارد و گردش زمانه پایدار است )تا ابد( نور و الطاف خدایی همیشه راهنما و هدایتکنندهی ماست .
ایران، ای خرّم بهشت من روشنتر از تو سرنوشت من
ای ایران، ای بهشت سرسبز و خرّم من، سرنوشت و تقدیر من از تو روشنتر و آشکارتر است .
گر آتش بارد به پیکرم جز مهرت در دل نَپرورم
اگر در سختترین شرایط باشم و آتش مثل باران بر بدنم ببارد بهجز مهر و محبت تو هیچچیزی در دلم پرورش نمیدهم .
از آبوخاک و مِهر تو سرشته شد دلم مهرت از برون رود چه میشود دلم
وجود من )دلم( با آبوخاک و مهر و محبّت تو آمیخته شد. اگر مهر و محّبّ ت تو از وجودم بیرون برود دلم چه می-شود؟ )اگر مهر و محبت و عشق تو از درونم بیرون رود، از بین خواهم رفت(.
درس دفاع از میهن فارسی پنجم
چو ایران نباشد، تن من مباد بدین بوم و بر، زنده یک تن مباد
وقتی ایران وجود نداشته باشد وجود و تن من نیز نباشد و در زمان نبودن ایران حتی یک تن نیز در این سرزمین زنده نباشد .
در میان این همه شکوه و جلال، ناگاه تاخت و تازی سهمگین از سوی باختر، آغاز گشت .
در میان این همه بزرگی و شکوه، ناگهان حملهای ترسآور و خوفناک از سوی مغرب )مقدونیه( آغاز شد.
وقتی که اسکندر آهنگ ایران کرد / هر جا که شهری دید / با خاک، یکسان کرد .
وقتی که اسکندر مقدونی قصد حمله به ایران را کرد در سر راهش هر جا که شهری را دید آنجا را بهطور کامل نابود کرد.
اسب سردار با یال فروریخته و دم برافراشته، پیش از اسبهای دیگر، سوار خود را به بالا میکشاند .
اسب آریوبرزن، سردار و فرماندهی ایرانی، با موی گردِنِ فروریختهاش و دم بالابردهاش جلوتر از اسبهای دیگر ،سوار خود را به بالا میکشاند و پیش میبرد .
من ،آریوبرزن / فرزند ایرانم / در آخرین سنگر / اینک تنم، جانم
من، آریوبرزن، سردار ایرانی و فرزند میهن عزیزم ایران هستم که در آخرین سنگر زندگیام قرارگرفتهام اکنون این تن و جان من که برای فدا کردن در راه ایران آماده است .
آیا باید تسلیم شد و چیرگی دشمن را بر خانمان دید و خواری و خفّت را به جان خرید یا جنگید و خاک وطن را از خون خود گلگون کرد؟
آیا باید در مقابل دشمن تسلیم شد و برتری او را بر کشور دید و تحقیر و کوچک شدن با همهی وجود را پذیرفت، یا با دشمن جنگید و با جانفشانی و خون خود، خاک وطن را سرخرنگ نمود.
آریوبرزن با شمار اندکی از سپاهیان خود، به سپاه عظیم دشمن، یورش برد. گروهی بسیار از آنان را به خاک افکند .
آریوبرزن با تعداد اندکی از سپاهیانش به سپاه بزرگ دشمن حمله کرد و بسیاری از آنان را کشت .
شعر سرای امید فارسی پنجم
ایران ای سرای امید بربامت سپیده دمید ایران،
ای خانهی امید و آرزو، بر بام تو سپیده و پیروزی طلوع کرد.
بنگر کزین رَهِ پُر خون خورشیدی خجسته رسید
نگاه کن که از این راه پر از رنج و سختی، خورشید پیروزی و مبارک رسید .
اگر چه دلها پرخون است شکوه شادی، افزون است
اگرچه دلها پرخون و ناراحت هستند اما شکوه و عظمت و شادی زیاد است.
سپیدهی ما گلگون است که دست دشمن، در خون است
سپیدهی پیروزی ما به رنگ گل سرخ است زیرا دست دشمن در خون است. )دشمن، مردم ما را کشته است(.
ای ایران، غمت مَرِساد جاویدان، شکوه تو باد ای ایران،
امیدوارم غم و ناراحتی به تو نرسد و شکوه و بزرگیات همیشگی باشد .
راه ما راه حق، راه بهروزی است اّتّحاد، اّتّحاد، رمز پیروزی است
راه ما، راه حقّ و حقیقت و راه بهروزی و نیکبختی است و رمز پیروزی ما فقط ا ّتّحاد و همبستگی است .
صلح و آزادی / جاودانه در همهی جهان، خوش باد / یادگار خون عاشقان، ای بهار / ای بهار تازه جاودان در این چمن شکفته باد .
صلح و آزادی در همهی جهان، جاودانه، خوش باشد، ای یادگار خون عاشقان واقعی،
ای بهار آزادی، ای بهار تازه جاودان شده در این چمن هستی ،همیشه برقرار، شکوفا و شکفته باشی .
درس دهم
تاریخ ادبیات نگارهی «عصر عاشورا» اثر محمود فرشچیان نقّاش معروف است . بیتهای «نام نیکو گر بماند ز آدمی / به کزو ماند سرای زرنگار نام نیک رفتگان، ضایع مکن / تا بماند نام نیکت، پایدار» سرودهی سعدی شاعر قرن هفتم است . مولوی از شاعران و نویسندگان قرن هفتم است . |
معنی مفهوم درس نام نیکو
در کارگاه استاد امامی، شعرهای خوشایند و پسندیدهی حافظ و مولوی خوانده و تکرار میشد .
غرور آفت هنر است .
غرور، تکّبر و خودبزرگبینی، بلای هنر است .
نام نیکو گر بماند ز آدمی به کزو ماند سرای زرنگار اگر نام نیکو و خوب از انسان باقی ماند بهتر است از اینکه خانهای طلاکاری شده از او باقی بماند .
نام نیک رفتگان، ضایع مکن تا بماند نام نیکت، پایدار نام نیک و خوب گذشتگان و رفتگان را خراب و تباه نکن تا نام نیک تو نیز پایدار باقی بماند. درس یازدهم
تاریخ ادبیات
خواجهنصیرالدین توسی، ریاضیدان، نویسنده و ستارهشناس بزرگ ایرانی در قرن هفتم زندگی میکرد .
خواجه نظام الملک توسی، دویست سال پیش از خواجه نصیرالدّین توسی مدارس شبانهروزی «نظامیه» را تأسیس کرد و در شهر «ری» نیز «رصدخانهای» ساخت .
سعدی هم در «نظامیه» تحصیلکرده است.
معنی و مفهوم درس
نقش خردمندان
در این هنگام، آشوب دیگری برخاست .
در این زمان، قیام و آشوب دیگری به وجود آمد. )بلند شد( بار دیگر نگرانی و اندوه، قلب مردم را درهم فشرد .
یکبار دیگر، نگرانی و غم، قلب مردم را آزار داد و آنها را ناراحت کرد .
مردم، وحشتزده از خواب برخاستند، همه میگریختند و گمان میکردند، حادثهی ناگواری پیشآمده است .
مردم با ترس و وحشت بیدار شدند، همه فرار میکردند و خیال میکردند، اتّفاق بدی رخداده است . درس دوازدهم
تاریخ ادبیات شاهنامه اثری منظوم از فردوسی است . چهارمقاله اثر منثور نظامی عروضی است . حکایت «بوعلی و بانگ گاو» از کتاب چهارمقاله نقلشده است . شاهنامه سراسر شعر است . فردوسی استاد بیهمتای زبان فارسی است . فردوسی نزدیک به سی سال برای نوشتن شعرهای شاهنامه تلاش کرد . |
معنی و مفهوم حکایت فردوسی، فرزند ایران فارسی پنجم
از نظر چهره و ظاهر مانند خورشید، نیکو و زیبا بود اما تمام موی او سفید بود .
چو فرزند را دید، مویش سپید بشد از جهان،
یکسره ناامید وقتی فرزندش را با موی سفید دید کاملاً از جهان ناامید شد .
چو آیند و پرسند گردن کشان چه گویم از این بچّهی بد نشان؟
وقتی پهلوانان بیایند و از این بچهی بد نشان )سفیدموی( سؤال کنند، چه بگویم؟
چه گویم که این بّچّهی دیو، کیست پلنگ دورنگ است یا خود پَری است
چه بگویم که این بچه دیو، کیست. این بچّه، پلنگ دو رنگ است یا خود فرشته است.
بخندند بر من، ِمِهان جهان از این بچّه،
در آشکار و نهان بزرگان جهان در آشکار و نهان به خاطر این بچّه به من میخندند و مرا مسخره میکنند .
یکی کوه بُد، نامش البرز کوه به خورشید نزدیک و دور از گروه
کوهی وجود داشت که نامش کوه البرز بود و به خورشید نزدیک و از گروه دور بود .
بدان جای، سیمرغ را لانه بود که آن خانه از خلق، بیگانه بود
در آن کوه، خانهی سیمرغ وجود داشت که از مردم و آفریدهها خالی و بیگانه بود .
نهادند بر کوه و گشتند باز برآمد بر این،
روزگاری دراز کودک سفیدموی را روی کوه گذاشتند و برگشتند و از این ماجرا، زمان زیادی گذشت .
پدر، مهر بُبرید و بِفکند خوار جفا کرد بر کودِکِ شیرخوار
پدر مهر و محبّت را از فرزند قطع کرد و با خفّت و ذلّت او را دور انداخت و بر کودک شیرخوار ظلم و ستم کرد .
خداوند، مهر آن کودک را در دل سیمرغ افکند .
خداوند، مهر و محبّت آن کودک سفید موی را در دل سیمرغ انداخت.
بدین گونه بر، روزگاری دراز برآمد که بُد کودک
آنجا به راز اینگونه روزگاری طولانی که کودک در آن کوه پنهان و بهصورت یک راز زندگی میکرد، گذشت .
مانند دایهای مهربان، تو را پروردهام .
مثل یک سرپرست و مادر مهربان تو را پرورش داده و بزرگ کردهام .
همان گه، بیایم چو ابرِ سیاه بیآزارت آرم،
بدین جایگاه همان لحظه مثل ابر سیاه پیش تو میآیم و بیآزار و اذیت، تو را به این مکان میآورم
حکایت بوعلی بانگ گاو فارسی پنجم
مرا بکشید که از گوشت من هَریسه، نیکو آید.
مرا قربانی کنید که از گوشت من آشی )حلیمی( خوب به دست میآید .
اطبّا در معالجت عاجز ماندند .
پزشکان در درمان ناتوان ماندند.
علف دهیدش تا فَربه شود .
به او علف بدهید تا چاق شود .
درس پانزدهم
تاریخ ادبیات شعر «کاجستان» سرودهی محمّدجواد محبّت است. درس «زیر آسمان بزرگ» اثر تِرُِوِر رومَین و ترجمهی مجید عمیق است . حکایت «حِکَمَت» از باب اوّل گلستان انتخابشده است. گلستان هشت باب )قسمت( دارد که باب اوّل آن «در سیرت پادشاهان» است. |
معنی و مفهوم درسکاجستان
سیمهای مخصوص پیام در خارج از روستا، دو کاج روییدند. )سبز شدند و رشد کردند(.
سالیان دراز، رهگذران آن دو را چون دو دوست میدیدند سالهای طولانی،
عابران و رهگذران، آن دو کاج را مثل دو دوست میدیدند .
روزی از روزهای پاییزی زیر رگبار و تازیانهی
باد یک روز از روزهای فصل پاییز در زیر رگبار و وزش شدید باد…
یکی از کاجها به خود لرزید خم شد و روی دیگری افتاد
یکی از کاجها توان و قدرتش را از دست داد و خم شد و روی کاج دیگری افتاد.
گفت: «ای آشنا، ببخش مرا خوب در حال من، تأمّل کن»
گفت: «ای کاج آشنا من را ببخش و خوب در احوال من فکر کن»؛
ریشههایم ز خاک، بیرون است چند روزی، مرا تحمّل کن
ریشههای من از خاک بیرون افتاده است، چند روز وضعیت و حالت مرا تحمّل کن.»
کاج همسایه، گفت با نرمی: «دوستی را نمیبرم از یاد ،
کاج همسایه به نرمی و آرامی گفت: دوستی بین خودم و تو را از یاد نمیبرم .
شاید این اتّفاق هم روزی ناگهان از برای من افتاد»
شاید یک روز این اتّفاق بهصورت ناگهانی برای من هم بیفتد.
مهربانی به گوش باد رسید باد، آرام شد، ملایم شد
این مهربانی دو کاج به گوش باد رسید، باد، آرام، ملایم و سازگار شد .
کاجِ آسیبدیدهی ما هم کَمکَمک، پا گرفت و سالم شد
کاج آسیبدیدهی داستان ما نیز، آهسته آهسته قدرت گرفت و سالم و تندرست شد .
میوهی کاجها، فرومیریخت دانهها ریشه میزدند آسان میوهی کاجها،
به پایین میافتاد و دانهها بهراحتی ،ریشه در خاک میزدند .
ابر، باران رساند و چندی بعد دهِ ما، نام یافت «کاجستان»
ابر نیز مدّتی بعد باران را به دانههای کاج رساند، و بعد از آن روستای ما نام «کاجستان» پیدا کرد .
حکایت حکمت فارس پنجم
غلام هرگز دریا ندیده بود و محنتِ کشتی نیازموده .
خدمتکار هرگز دریا را ندیده بود و رنج و سختی سفر با کشتی را تجربه نکرده بود.
چندان که ملاطفت کردند، آرام نمیگرفت و مَلِک از این حال، آزرده گشت .
هر چه قدر با خدمتکار مهربانی میکردند آرام نمیشد و پادشاه از این حالت، ناراحت شد.
ملک را گفت: «اگر فرمان دهی، من او را به طریقی، خامش گردانم.» به پادشاه گفت: «اگر دستور بدهی من با یک شیوه او را ساکت میکنم.» گفت: «غایت لطف و کرم باشد.»
گفت: «]ساکت کردن غلام[ نهایت مهربانی و بخشش باشد.» باری چند، غوطه خورد؛ جامهاش گرفتند و سوی کشتی آوردند .
چند بار، در آب دریا فرورفت و بالا آمد، لباسش را گرفتند و او را بهسوی کشتی آوردند .
اوّل محنت غرقه شدن، نچشیده بود و قدر سلامت کشتی نمیدانست .
در آغاز رنج و سختی غرق شدن را تجربه نکرده بود و قدر سلامتی، راحتی و آرامش درون کشتی را نمیدانست. درس شانزدهم
تاریخ ادبیات کتاب «مرد هزارساله» نوشتهی «رضا حّجّت» است.
نام پدر و مادر ابوعلی سینا به ترتیب «عبدالله» و «ستاره» است.
شعر «چشمه و سنگ» سرودهی محمدتقی بهار )ملک الشّعرا( است.
معنی و مفهوم درس
وقتی بوعلی، کودک بود
تازه از بستر بیماری برخاسته بود.
تازه حالش خوب شده بود.
ستاره به سیمای همسرش عبدالله، خیره شد.
ستاره به چهرهی همسرش عبدالله نگاه کرد و دقیق شد. )زل زد(.
من او را با خوندل پرورش دادهام .
من او را با رنج و سختی زیاد، بزرگ کردهام.
حسین دستبردار نبود.
حسین به کارش ادامه میداد.
ستاره با هیجان، چشم به دهان او دوخته بود .
ستاره با هیجان و آشفتگی با دقّت به حرفهای او توجّه میکرد .
از کوشش و پشتکار او به ستوه آمدهام.
از تلاش و پیگیری او خسته شدهام.
بخوانو حفظ کن چشمه و سنگ فارسی پنجم
جدا شد یکی چشمه از کوهسار به ره گشت، ناگه به سنگی دچار
چشمهای از کوهستان جدا شد، در راه ناگهان به سنگی برخورد.
به نرمی چنین گفت با سنگ سخت: «کرم کرده، راهی ده ای نیکبخت!»
با آرامی و نرمی به سنگ محکم و سخت گفت: «ای نیکبخت، لطف کن و راهی برای عبور من بده»
گران سنگ تیرهدل سخت سر زدش سیلی و گفت:
«دور ای پسر سنگ بزرگ بد دل، محکم یک سیلی به چشمه زد و گفت: از من دور باش ای پسر،
«نجنبیدم از سیلِ زورآزمای کهای تو، که پیشِ تو جُنبم، ز جای؟»
من با آمدن سیل پرزور و خروشان از جایم تکان نخوردم حالا تو چه کسی هستی که در مقابل تو از جایم تکان بخورم؟
نشد چشمه از پاسخ سنگ، سرد به کندن دراستاد و ابرام کرد
چشمه از پاسخ سنگ، دلسرد و ناامید نشد و به کندن مشغول شد و پافشاری کرد.
بسی کند و کاوید و کوشش نمود کز آن سنگ خارا، رهی برگشود…
بسیار زمین را کند و آنقدر تلاش کرد که از میان آن سنگ سخت، راهی باز کرد.
برو کارگر باش و امّیدوار که از یأس، جز مرگ، ناید به بار
پس برو برای هدفت کار کن و همیشه امیدوار باش که از ناامیدی چیزی به جز نابودی و مرگ به دست نمیآید.
گرت پایداری است در کارها شود سهل، پیش تو دشوارها
اگر در کارهایت پایداری و پافشاری باشد، تمام کارهای دشوار در مقابل تو آسان میشود.
درس هفدهم
تاریخ ادبیات شعر «کار و تلاش» سرودهی پروین اعتصامی است . درس «همه چیز را همگان دانند» از کتاب «ابوریحان و ریحانه» اثر اسفندیار معتمدی انتخاب شده است . حکایت «جوان و راهزن» از کتاب «سبحةالابرار» اثر «جامی» انتخاب شده است. کتابهای «مثنوی معنوی» و «فیه ما فیه» از آثار جلال الدّین محمّد بلخی مشهور به مولوی هستند. |
درس کار و تلاش فارسی پنجم
به راهی در، سلیمان دید موری که با پای ملخ میکرد زوری سلیمان )ع( در راهی، مورچهای را دید که با پای یک ملخ، دسته و پنجه نرم میکرد و زور میزد.
به زحمت، خویش را هر سو کشیدی وزان بار گران، هر دَم خمیدی مورچه با زحمت خود را به هر سو میکشید و از آن بارِ سنگین )ملخ( هر لحظه به طرفی خم میشد .
ز هر گردی، برون افتادی از راه زهر بادی، پریدی چون پر کاه با هر گرد و غباری از راه اصلی خود خارج میشد و با هر بادی مثل پر کاه جابهجا میشد .
چنان بگرفته راه سعی در پیش که فارغ گشته از هر کس، جز از خویش آنچنان سعی و تلاش میکرد که بهجز خودش به فکر کسی نبود .
به تندی گفت: «کای مسکین نادان چرایی فارغ از مُلک سلیمان؟» سلیمان با تندی به او گفت: «که ای بیچارهی نادان چرا از سرزمین سلیمان غافلی؟»
بیا زین ره، به قصر پادشاهی بخور در سفرهی ما، هر چه خواهی از این راه به قصر پادشاهی ما بیا و در سفرهی ما هر چیزی که میخواهی بخور.
چرا باید چنین خونابه خوردن تمام عمرِ خود را بار بردن چرا باید اینچنین رنج و سختی بکشی و تمام عمر خود را بار جابهجا کنی؟
ره است اینجا و مردم رهگذارند مبادا بر سرت پایی گذارند اینجا سر راه است و مردم در حال گذشتن هستند مبادا )نکند( پایشان را بر روی تو بگذارند.
مکش بیهوده این بار گران را میازار از برای جسم، جان را بیهوده این بار سنگین را حمل نکن و جانت را برای جسم آزارنده .
بگفت: «از سور، کمتر گوی با مور که موران را، قناعت خوشتر از سور
گفت: از جشن و شادی و سور و راحتی کمتر با مورچه حرف بزن زیرا برای مورچهها صرفهجویی و خرسندی از جشن و مهمانی خوشتر و بهتر است.
نیفتد با کسی ما را سر و کار که خود، هم توشه داریم و هم انبار
سر و کار ما با کسی نمیافتد )محتاج کسی نمیشویم( زیرا خودمان هم غذا )ذخیره( داریم هم جایی برای نگهداری آن )انبار.(
مرا امّید راحتهاست زین رنج من این پای ملخ، ندهم به صد گنج
من از این همه رنج و سختی آرزوی آسودگی و راحتی دارم و این پای ملخ به ظاهر کمارزش را به صد گنج نمی-دهم.
گَرَت همواره باید کامکاری ز مور آموز رسم بُردباری
اگر همواره برای تو پیروزی و کامروائی لازم است پس از مورچه، روش صبر و پایداری را یاد بگیر .
مرو راهی که پایت را ببندند مکن کاری که هُشیاران بخندند
به راهی نرو که گرفتارت کنند و کاری انجام نده که انسانهای هشیار و عاقل به تو بخندند. )تو را مسخره کنند(.
گهِ تدبیر، عاقل باش و بینا ره امروز را مسپار فردا
هنگام اندیشه و فکر، عاقل و بینا باش و کار امروز را به فردا نسپار.
بکوش اندر بهارِ زندگانی که شد پیرایهی پیری،
جوانی در دورهی جوانی تلاش کن زیرا جوانی زینت و زیور و زیبایی دورهی پیری است .
شعر نیایش فارسی پنجم
این درختانند همچون خاکیان دستها برکردهاند
از خاکدان این درختان مانند انسانها دست های نیاز خود را از این جهان بالا آوردهاند .
با زبان سبز و با دست دراز از ضمیر خاک، میگویند راز با زبان گویا و با دستی بالا آمده
به سوی خدا از درون خاک، با خداوند راز و نیاز میکنند .
خوب بود
ممنون
خوب نبود چون خیلی خوب بود